Saturday, May 04, 2002

بارون
امروز 14 ارديبهشت است، يك روز بهاري زيبا كه با باران زيبا تر شده. منهم جلوي اتاقم كه پنجره اش رو به پارك باز مي شود نشسته ام و به درختها كه زير باران خيس و زيباتر شده اند نگاه مي كنم و به آن گنجشك زيبايي كه مست از بوي باران روي شاخه درختي نشسته و دارد آواز مي خواند و شاخه هم انگار با وزش باد و آهنگ خواندن پرنده مي رقصد.
منهم بعد از مدتها �رصت كرده ام مطالبي در وب لاگ بنويسم . راستش اين روزها اصلا حوصله نوشتن ندارم ، بيشتر مي خوانم . نوشتن �كر كردن مي خواهد و زمان كه من نه وقتش را دارم و نه حوصله �كر كردن را اين است كه بيشتر روزها از خير نوشتن مي گذرم و عطش خودم را با سرزدن به وب لاگي يا خواندن شعري و تورق كتابي �رو مي نشانم.خسته ام و اين خستگي را زيبايي لحظاتي مثل لحظه هاي باراني� امروز قابل تحمل تر مي كند. اين است كه امروز سركار نر�ته ام ، راحت كنار پنجره نشسته ام و هم �كر مي كنم و هم مي نويسم و هم موسيقي گوش مي كنم و به اين �كر مي كنم كه زندگي اگر چه براي لحظاتي هم ، مي تواند شيرين باشد. بگذريم كه اغلب نيست!
داشتم ترانه بارون را گوش مي كردم از آلبوم «شب ، سكوت كوير»، ما گرگهاي بيابان عاشق كوير و سكوت شبهاي آن هستيم ،شبهايي كه دل آسمان پر از نقطه هاي نوراني است و سرشار از زيبايي. آلبوم شب سكوت كوير از آلبومهاي خاصي است كه شجريان اجرا كرده ، موسيقيهاي محلي خراسان كه با سازهاي غيربومي آن ناحيه اجرا شده است . آهنگ بارون آنرا كه به نظرم بهترين آهنگ آلبوم است اين است ( با لهجه محلي ):
ببار اي بارون ببار،
با دلـ�م گريه كن خون ببار
بدر شباي تيره چون زل� يار
بهر ليلي چو مجنون ببار
اي بارون
دلا خون شو و خون ببار
بر كوه و دشت و هامون ببار
به سرخي لباي سرخ يار
بياد عاشقاي اين ديار
بياد عاشقاي بي مزار
اي بارون
ببار اي ابر بهار
با دلـ�م به هواي زل� يار
داد و بيداد از اين روز گار
ماه رو دادن به شبهاي تار
اي بارون
----------------------
بعد از مدتها �رصت كردم حكايت را بطور كامل ترجمه كنم. كه در نوشته قبل مي بينيد.
حكايت شير شاه (2)
توضيح گرگ بيابان : لط�ا اول مقدمه و بعد قسمت اول را بخوانيد.
يك غول بي شاخ و دم هم كم كم در بيشه اول پيدايش شد ودر يك گوشه از آن بيشه شروع كرد به پيشر�ت و ترقيات مختل�ه. روباههاي بيشه اول و آن غول بي شاخ و دم كه �هميده بودند در ولايت مورد نظر ما يك گوهر هاي شب چراغي هست ، دست به يكي كردند و يك شير پير را آوردند كردند حاكم ولايت «خوشبخت آبادي» و به شيره گ�تند تو حكومتت را بكن بگذار ما هم كارمان را بكنيم. و مشغول شدند به بردن گوهرهاي شب چراغ. شير هم شروع كرد تا آنجا كه توانست پدر حيوانات بيچاره ولايت را در آورد اين شد كه يك سري از آنها كه كم كم داشتند تكامل پيدا مي كردند آمدند ديدند اي داد! همه ثروتهايشان را دارند به غارت مي برند گ�تند بايد اين شير پير را بيرون كنيم. در همين بين ، عده اي از حيوانات با سوابق مشخص(!) كه ظاهرشان نه به حيوان مي خورد نه به آدمي زاد با حر�هاي خود آمدند حيوانات ولايت را هدايت كردند:« آخر اي حيوانات بيچاره تا كي ميخواهيد اين شير پير و آن روباهها بيايند گوهر هاي شما را ببرند ، اين گوهر ها مال شماست ، بايد اينها را بدهند به خود شما ، اصلا اگر ما بشويم حاكم شما ، اينجا بهشت مي شود، شما از زير يوغ اين استعمارگران بيرون مي آييد. سعادت دنيا و آخرت شما اين است كه ما حاكم شما باشيم. اگر ما بياييم تو دهن اين شير پير مي زنيم ، پدر همه اينها را در مي آوريم ، ما حامي شما سم برهنه ها هستيم. يك تار پشم شما حيوانات به صدتا كاخ آن شير و هم دستهايش مي ارزد. اين شير را بيرون كنيد... » حيوانات بيچاره هم كه هدايت شده بوند آمدند در خيابانها و عليه آن شير پير شعار دادند. شير سگهايش را به جان حيوانات انداخت.روباهها كه ديدند گندش دارد در مي آيد و دستشان رو شده ر�تند پيش غول و به غول بي شاخ و دم گ�تند :« اين طوري نمي شود ، دستمان رو شده ، اين شير را بايد برداريم.» غوله هم گ�ت :« منهم همين �كرو كردم ولي كيو جاش بذاريم» اينجا بود كه روباهها خنديدند و گ�تند:« اينش با ما، اگه علي ساربونه مي دونه شترشو كجا بخوابونه » { توضيح مترجم:البته در اصل حكايت اينجا يك ضرب المثل گرگي است ولي من معادل اونرو كه در بين آدمها رايج است آوردم} اين شد كه به شير خيلي محترمانه گ�تند لط�ا از ولايت برو بيرون والا ... شير بيچاره هم دمش را روي كولش گذاشت و ر�ت و مرد. البته قبل از ر�تن بيشتر ثروت حيوانات بيچاره را براي خودش و خوانواده اش برده بود. �وري بدون اينكه اينبار دست روباهها رو شود، آن حيوانات با سوابق مشخص آمدند شدند حاكم ولايت .هيچكس هم بويي نبرد.حيوانات اين پيروزي بزرگ را جشن گر�تند و به اميد آنكه ولايتشان بهشت شود ، قند توي دلشان آب مي شد و شادي مي كردند. اما آنهايي كه از قضيه بو برده بودند يا ترسيده بودند عطاي اين بهشت عنبر سرشت را به لقايش بخشيدند و اسبابشان را روي كولشان گذاشتند و از ولايت ر�تند.
اما بشنويد از آن حيوانات با سوابق مشخص كه حالا حاكم شده بودند.هر كسي را كه بخودش جرات مي داد ترديد كند كه اينها جانشين خدا روي زمين هستند را نقره داغ كردند. كلك هر چي موجود دگرانديش و روشن�كر بود را كندند. هر كسي كه حر�ي بر عليه آنها زد را دار زدند.به خودي ها هم رحم نكردند. هر كس از خودشان كه ديدند دارد دم در مي آورد را كشتند. خلاصه كشتند و دار زدند و اعدام كردند تا همه حيوانات پي بردند كه واقعا جانشينان خدا هستند و ديگر هيچكس جرات ترديد نداشت و اصلا كسي نمي توانست نطق بكشد... حيوانات حاكم ، خوشحال از اينكه همه هدايت شده اند بادي به غبغب انداخته تصميم گر�تند اين انقلاب خود را صادر كنند و ديگران را هم از يوغ ستم ستمگران رها كنند . روباه و غول كه ديدند اينبار رودست خورده اند بين آن ولايت و ولايت همجوار يك جنگ راه انداختند. اما حاكمان ، مردم را كه كله شان داغ بود براي از بين بردن ريشه ظلم و �ساد به جنگ �رستادند وخودشان نشستند و تماشا كردند. حيوانات خوشبخت آبادي كه جنگيدن را بلد نبودند ، ابتدا كشته شدند ، بعد كم كم آنقدر كشته دادند تا �هميدند چطور بايد جنگيد. حاكمان كه از اينكه حيواناتشان جنگيدن را ياد گر�ته اند سرمست بودند مدام آنها را به جلوي دشمن �رستادند و به آنها بهشت موعود را وعده دادند و حيوانات هم از ذوق بهشت در دل خاك دشمن پيشروي كردند و آنقدر كشته شدند و بيهوده جنگيدند كه حاكمان چشمشان باز شد و صلح را همانند جام زهري پذير�تند.
اين قضيه سالها طول كشيد در طي اين سالها هنوز گوهرهاي شب چراغ از زير زمين بيرون مي آمدو به ولايات ديگر �روخته مي شد. كم كم حيوانات كه از شر جنگ خلاص شده بودند و از بحرانها �ارغ شده بودند �رصت نگاه كردن به خودشان و اطرا�شان را يا�تند و متوجه شدند يك تغييراتي صورت گر�ته و آنها تكامل تدريجي يا�ته اند . چشم كه باز كردند ديدند بيشترشان شكل گوس�ندهايي هستند كه كم و بيش در ولايات ديگر بيشه سوم يا�ت مي شود. اما هر چه به حاكمانشان نگاه كردند آنها را نشناختند بيشتر به ك�تارها مي ماندند . هر چه �كر كردند چطور اين ات�اق ا�تاده سر در نياوردند . حالا كه گوس�ندهاي ولايت خوشبخت آبادي پي برده بودند كه آنها هم رودست خورده اند ، �هميده بودند كه جانشينان خدا حالا شبيه ك�تار ها هستند اينبار از ترس آنها جرات �كر كردن و حر� زدن نداشتند. ك�تارها از اينكه مي ديدند گوس�ند هاي زير دستشان اينقدر مطيع و رام هستند بخود مي باليدند ، كه چنين موجودات رامي را هدايت مي كنند.گاهي هم شدت �رمان بري گوس�ندها باعث حيرتشان مي شد. تا توانسته بودند به گوس�ندها حالي كرده بودند كه دشمنشان آن غول بي شاخ و دم است. و از هر �رصتي است�اده مي كردند و گوس�ند ها را جمع مي كردند تا بر عليه غول شعار بدهند. حيوانات بيچاره كه كار هميشگيشان بود باور كرده بودند كه با اين كار مشت محكمي بر دهان غول مي زنند و سالها اين ادامه داشت . { توضيح مترجم‌: براي من عجيب است كه چطور اين حيوانات اصلا به اين مطلب �كر نكرده بودند كه اينقدر كه مشت به دهان غوله مي زنند بعد از اينهمه سال بايد دهانش خرد و خمير شده باشد. } اما غوله هم تا توانست ولايات ديگر را با ولايت مورد نظر ما در انداخت و برعليه آن كارشكني نمود. و آنقدر �شار وارد كرد كه گوس�ندها نه قلبشان آرزو مي كردند دوباره به گذشته برگردند. سالها بهمين ترتيب گذشت و كم كم بعضي از گوس�ندها چشم باز كردند ديدند اي دل غا�ل ولايات ديگر به كجاها رسيده اند و چه پيشر�تها كه نكرده اند و آنها هنوز اندر خم يك كوچه اند. ديدند كه بهشتي كه به آنها وعده داده شده چقدر ويران است. ديدند كه آنهمه وعده كه براي آن با شير پير مبارزه كرده اند يك خبالات موهوم بوده است. �رهنگ و انديشه و اقتصاد و دين و هويت ملي شان رو به نابودي است. ولايات ديگر آنها را به چشم ديگر نگاه مي كنند. ديدند كه ديگر گوس�ند ها كه هنوز عقلشان نمي رسد با چه �لاكتي زندگي مي كنند و حاكمان آنها را به چه كارها كه وا نمي دارند و احتمالا در ته قلب به اين گوس�ند هاي بينوا مي خندند.
حاكمان هم كه كم كم باورشان شده بود كه انقلاب را آنها به پا كرده اند و اصلا اگر آنها نبودند كه اين گوس�ندهاي نادان عقلشان به اين چيزها قد نمي داد كه بر عليه شير قيام كنند، از اين گذشته آنقدر به گوش حيوانات بدبخت خوانده بودند كه تنها جانشين خدا آنها هستند كه خودشان هم باورشان شد و هر كس كه در اين شك و شبهه اي داشت معمولا در يك مكانهاي خاصي با يك سري وسايل ارشاد مي شد.
اما تكامل تدريجي هنوز ادامه داشت. حاكمان ديگر كاملا به ك�تارها يي تبديل شده بودند. اما عده اي از گوس�ند ها كه عقلشان مي رسيد و حقيقت را در يا�ته بودند اگر سالم مي ماندند به انسانهايي تبديل مي شدند كه ا�سرده و دلخسته بودند و باقي حيوانات همچنان در خودشان غرق بودند و سر بر نمي داشتند تا به اطرا� نگاه كنند اما ته قلبشان آرزوي رهايي مي كردند.
ابيات:
هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد
هم رونق زمان شما نيز بگذرد
وين بوم محنت از پي آن تا كند خراب
بر دولت آشيان شما نيز بگذرد
اي تيغتان چو نيزه براي ستم دراز
اين تيزي سنان شما نيز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نكرد
بيداد ظالمان شما نيز بگذرد
در مملكت چو غرش شيران گذشت و ر�ت
اين عوعو سگان شما نيز بگذرد
بر تير جورتان ز تحمل سپر كنيم
تا سختي كمان شما نيز بگذرد.(1)
گوهر شب چراغ همچنان از دل زمين بيرون مي آمد و ثروتهاي اهالي ولايت همچنان غارت مي شد و اين قضيه ادامه داشت تا...
توضيح مترجم: از اينجا به بعد داستان اصلا خوانا نيست اصلا نمي توان آنرا خواند بخشي از آن به خط ديگري نوشته شده و بخش ديگر به گمانم عمداً مخدوش شده است.
ما از اين داستان نتيجه مي گيريم .... اوه راستي صحبتهاي نويسنده را كه در سه نوشته قبل آورده بودم يادم ر�ته بود... هيچ نتيجه اي نمي گيريم...
------------------------
1 - شعر از سي� الدين �رغاني شاعر قرن ه�ت