بازگشت ...
سه ماه است كه هيچ چيزي ننوشته ام ØŒ ديگر وب لاگ هم اهميتش را برايم از دست داده ØŒ مثل همه چيز هاي ديگر . به يك سÙ�ر طولاني رÙ�ته بودم Ùˆ وقتي برگشتم مي خواستم ديگر هيچ چيزي ننويسم ØŒ اما نتوانستم تØمل كنم ØŒ نمي توانم ننويسم ØŒ نوشتن آن ميل غريب آدمها را ØŒ ارضا مي كند اين است كه با هزار درد برگشته ام تا بنويسم ØŒ نمي دانم مي توانم ادامه بدهم يا نه... خيلي دلم مي خواهد به گوشه اي بروم كه هيچ بشري پايش به آن نرسيده ØŒ دورترين جاي ممكن جايي كه چشمم به هبچ آدمي نيÙ�تد ØŒ Øقيقت اين است : خسته ام...
اصلا دلم مي خواهد مثل لكه هاي سياهي كه پاكشان مي كنند ،تمام آثار وجود خودم را Ù…ØÙˆ كنم ØŒ انگار اصلا گرگ بياباني وجود نداشته ،همانطور كه Øالا هم تقريبا وجود ندارد ØŒ دلم مي خواهد همه را Ù�راموش كنم Ùˆ همه هم من را ØŒ انوقت راØت به گوشه بيابان دوري ØŒ وطن اصلي ام برگردم ØŒ راستش : خسته ام ...
خسته از تمام آنچه بر سر نسل ما آورده اند ØŒ از تمام Ù�ريبهايي كه ما را با آن Ù�ريÙ�ته اند ØŒ از تمام دروغهايي كه دل ما را به آن خوش كرده اند ØŒ از زندگي مجازي Ùˆ دروغيني كه در آن دست Ùˆ پا مي زنيم ØŒ Ùˆ باز با همه اينها مثل Øيوانهاي ساكت Ùˆ سر بزيري كه تمناي شلاق Ùˆ آزار اربابشان را دارند ØŒ در كنج عزلت خود Ù�رو رÙ�ته ايم ØŒ خيلي ها Ù�ريب خورده ØŒ به زندگي مجازي شان دل خوش كرده اند ØŒ ممكن است انسان دلش را Ù�ريب بدهد ولي با عقل Ú†Ù‡ مي شود كرد؟ راستش ديگر نمي توانم با اينها كنار بيايم ØŒ دلم مي خواهد بروم روي تپه بلندي Ùˆ مثل گرگها بر سر آنها كه مارا به اين روز انداخته اند Ù�رياد بزنم : از شما متنÙ�رم ØŒ متنÙ�رم ØŒ متنÙ�رم ØŒ متنÙ�ر... آنقدر كه صدايم در همه جا پخش شود ØŒ شايد تن كسي را بلرزاند.
از اين جهالت نهادينه شده ØŒ تØقير Ùˆ تØميق مردم ØŒ نمايشهاي خياباني مسخره Ùˆ اين رÙ�تارهاي Øيواني با انسانهاي رنج كشيده خسته ام ولي صداي Ù�رياد من كوتاه است ... اينها را براي هيچ كس بجز خودم نمي نويسم ØŒ مي شود نخوانده Ùˆ ننوشته Ù�رضشان كرد، مثل خيلي ØرÙ�ها كه در سينه هست ولي بيرون نمي آيد.