زندگي ، طبيعت ، عشق
« ماجرا هميشه به همين شكل به پايان مي رسيد زه اوزوكو (Ze Oroco) لبخند مي زد ، چون از �كرش مي گذشت كه زندگي خيلي
زيباست...»
اولين جمله رمان «روزينيا ØŒ قايق من»‌اثر «ژوزه مائورور دÙ� واسكونسلوس» Ø› آنقدر گيرايي داشت كه بنشينم Ùˆ در عرض دو شب تمام آنرا بخوانم.راستش كتاب مدتها بود كه در بين كتابهايم مانده بود Ùˆ Ù�راموشش كرده بودم ØŒ اوايل به نظرم كتاب خوبي نمي آمد اما وقتي اينبار آنرا خواندم به اشتباهم پي بردم. خوب از آن موقع كه اولين بار كتاب را خواندم Ùˆ خوشم نيامد تا Øالا Øدود هشت سال مي گذرد Ùˆ در اين هشت سال خيلي چيزها تغيير كرده است Ùˆ طبيعي است كه پرسشهاي اساسي Ù�رد Ùˆ ديد او نسبت به زندگي با گذر زمان تغيير مي كند Ùˆ كاملتر مي شود Ùˆ اين بود كه اينبار اينقدر كتاب برايم جالب بود. راستش اÙ�سون Ùˆ سØر كتاب من را گرÙ�ت Ùˆ آنقدر ترجمه « قاسم صنعوي» زيبا Ùˆ جذاب Ùˆ شاعرانه بود كه لذت بردم.كتاب خيلي وقت پيش چاپ شده، در سال 69 Ùˆ در نگاه اول شايد كتابي براي نوجوانها به نظر بيايد ØŒ اما Øقيقت اين است كه انديشه Ùˆ تÙ�كر موجود در پس وقايع داستان بسيار Ù�راتر از اينها است. من شخصا به ادبيات آمريكاي لاتين خيلي علاقه دارم ØŒ آمريكاي لاتين نويسندگان بزرگ Ùˆ سرشناسي دارد ØŒ بر خلاÙ� عقب ماندگي كشور هايش ØŒ مانند ماركز ØŒ خورخه لوئيس بورخس Ùˆ ... كه چهره هاي Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø¯Ø¨ÙŠØ§Øª آمريكاي لاتين Ùˆ ادبيات جهان هستند. بعلاوه در آنجا نوعي عرÙ�ان Ùˆ ديد عرÙ�اني در نوشته هاي بعضي نويسندگان ديده مي شود كه از عرÙ�ان سرخپوستي سرچشمه مي گيرد مانند همين كتاب « روزينيا ...» .
رمان «روزينيا....» در واقع به يك مثلث زندگي ØŒ طبيعت Ùˆ عشق مي پردازد. رابطه انسان را با آن نشان مي دهد Ùˆ چيزي كه من به آن اعتقاد دارم را: لزوم بازگشت به طبيعت براي رهايي از بØران زندگي مدرن.
زه اوروكو پيرمرد قهرمان داستان ØŒ سÙ�يد پوستي است كه از شهر Ùˆ دنياي متمدن بريده است Ùˆ بدون آنكه داستان دليلش را Ù�اش كند به ميان منطقه اي دور اÙ�تاده در ناØيه اي بنام سرتائو كه سرخپوست نشين است آمده Ùˆ در بين آنها زندگي آرامي را مي گذراند. كار او سÙ�ر مدام با قايقش روي رود ناآرام است . زه اوروكو به آن درجه از يكي شدن با طبيعت رسيده است كه زبان درختها را مي Ù�همد. قايقش كه روزينيا نام دارد ØŒ توسط سرخپوستي ساخته شده Ùˆ زه اوروكو آنرا از مرد سرخپوست خريده Ùˆ قايق مدام براي زه اوروكو Øوادثي را كه در رودخانه اتÙ�اق مي اÙ�تد تعريÙ� مي كند Ùˆ از آينده خبر مي دهد Ùˆ همين همزباني با قايق Ùˆ درختان باعث شده تا ساكنان ساده دل آن منطقه از زه اوروكو اÙ�سانه ها بسازند.داستانهايي كه قايق براي زه اوروكو از درختها تعريÙ� مي كند سرشار از زيبايي Ùˆ لطاÙ�ت است Ùˆ بسيار شاعرانه. طوري كه انسان آرزو مي كند ايكاش زبان درختها را مي Ù�هميد تا چنين داستانهايي را از زبان آنها بشنود. قايق برايش از زيبايي ها Ùˆ بي رØمي هاي طبيعت مي گويد از اوروپيانگا(urupianga) خداي جنگل كه خداي Øيوانات است Ùˆ خيلي زيباست Ùˆ Ù�صل بهار ØŒ سرسبزي را به درختان ميدهد Ùˆ از كالامانتا(Calamanta) خداي درختان كه خدايي گياهي است Ùˆ خيلي آرام است Ùˆ به درختان صبر Ùˆ بردباري ميدهد. صبر براي اينكه آرام زندگي كنند Ùˆ بي اعتنا در انتظار آينده بمانند Ùˆ از بيرØمي هاي طبيعت مي گويد وقتي كه طوÙ�ان مي شود Ùˆ همه چيز از جا كنده مي شود ولي در نهايت همه اينها با هم زيبا Ùˆ دوست داشتني جلوه مي كنند.
همه چيز با ورود دكتر سÙ�يد پوست بهم مي خورد دكتر كه معتقد است زه اوروكو بايد ديوانه باشد Øتي با ديده معجزه صØبت كردن قايق هم راضي نمي شود Ùˆ زه اوروكو را به تيمارستان مي Ù�رستد. سه سال زندگي سخت همراه با شوكهاي الكتريكي Ùˆ آمپول Ùˆ درد Ùˆ رنج باعث مي شود تا زه اوروكو بÙ�همد كه «درخت ØŒ درخت است Ùˆ قايق ØرÙ� نمي زند»‌ تازه در بخش هاي مربوط به تيمارستان است كه دوباره با زندگي متمدن روبرو مي شويم .زندگي كه همانطور كه انتظار مي رود خشك Ùˆ بي Ø±ÙˆØ Ø§Ø³Øª Ùˆ همين زه اوروكو را كه ميداند كه ديوانه نيست، ديوانه مي كند. بعد از سه سال او كه ديگر عاقل شده به شهري Ù�رستاده مي شود Ùˆ پيشخدمتي مي كند ØŒ اما مرد خيري به او پول كاÙ�ÙŠ ميدهد تا دوباره به سرتائو برگردد. زه اوروكو به سراغ روزينيا كه Øالا پير Ùˆ پوسيده شده مي رود با اطمينان به اينكه «درخت ØŒ درخت است Ùˆ قايق ØرÙ� نميزند» Ùˆ از اينكه ديگر نجواي درختان را نمي شنود خوشØال است اما ناگهان روزينيا دوباره با اوØرÙ� مي زند Ùˆ زه اوروكو Ù�كر ميكند دوباره ديوانه شده ØŒ در نهايت به قولي كه به روزينيا داده عمل مي كند Ùˆ طبق خواهش خود روزينيا ØŒ او را مي سوزاند. وداع روزينيا Ùˆ دعايي كه در آخرين Ù„Øظات مي خواند ØŒ خيلي زيباست. زه اوروكو كه Øالا يار Ùˆ همدمش را از دست داده تصميم مي گيرد تا آخر عمر بدور برزيل سÙ�ر كند Ùˆ به دنبال اسب سÙ�يد جواني مي گردد Ùˆ اسبي را پيدا مي كند كه هيچكس نتوانسته رامش كند ØŒ اما به Ù…Øض اينكه زه اوروكو بر آن سوار مي شود مطيع Ùˆ رام مي شود كمي كه از سرتائو دور مي شود زه اوروكو در كمال تعجب مي شنود كه اسب با او ØرÙ� مي زند Ùˆ زه اوروكو نيز بطور متقابل نام اسب را روزينيا مي گذارد Ùˆ آخرين جمله داستان اين است « Ùˆ تو چنبن خواهي بود : روزينيا عشق من»
عشق زه اوروكو به طبيعت ØŒ باعث همزباني او با درختها Ùˆ Øيوانات است Ùˆ در نهايت همانند سالكي كه مدام طي طريق مي كند همراه با روزينيا اسب سÙ�يدش به سÙ�ر Ùˆ اØتمالا كشÙ� رازهاي طبيعت مي روند. اما نويسنده Øنبه تعادل را رعايت كرده Ùˆ ضمن توصيÙ� زيبايي ها ØŒ زشتي ها را هم توصيÙ� كرده .راستش من معتقد نيستم كه نويسنده براي پيام Ùˆ درس اخلاق است كه مي نويسد ØŒ اما آثار ناب هنري همواره با خود پيامي را انتقال ميدهند. نمي خواهم بگويم پيام ولي به اعتقاد من يكي از بزرگترين Ù…Ù�اهيمي كه داستان منتقل مي كند اين است كه به قول خود زه اوروكو ØŒ (هنگامي كه با دكتر مواجه مي شود):«در سرتائو رازهاي خيلي پيچيده تراز صØبت كردن با قايق وجود دارد» Ùˆ اساسا در طبيعت رازهاي پيچيده اي وجود دارند ØŒ بسيار پيچيده تر از همزباني با درختان Ùˆ Øيوانات. خود من زماني به اين ØرÙ�ها مي خنديدم درست مثل دكتر داستان ØŒ اما Øالا بر اثر مطالعه Ùˆ تÙ�كر زياد ؛مدتي است كه طور ديگري Ù�كر مي كنم بعدا سعي مي كنم در اين مورد چيزهاي بيشتري بنويسم، از عرÙ�ان ،زندگي Ùˆ طبيعت Ùˆ راز آلبودگي آن...