پنج دقیقه ی آخر...
اگر کلید این Ù‚Ù�Ù„ را داشتم , یا Øتی یک سنجاق Ú©ÙˆÚ†Ú© – دیده ام Ú©Ù‡ چگونه یک Ù‚Ù�Ù„ را Ù…ÛŒ شود با سنجاق باز کرد – آنوقت Ù…ÛŒ توانستم این Ù‚Ù�Ù„ را Ú©Ù‡ هر Ù„Øظه بیشتر بر من Ù�شار Ù…ÛŒ آورد باز کنم.
اگر Ù…ÛŒ توانستم دندانهایم را به این گره لعنتی برسانم Ùˆ بازش کنم , Øتی ... Øتی یک شیء تیز هم ندارم Ú©Ù‡ اگر داشتم Ù…ÛŒ توانستم این گره را ببرم , اصلا ای کاش یک لوله باریک Ù�لزی داشتم .... آنوقت Ù…ÛŒ توانستم خودم را نجات دهم.
عرق کرده ام Ùˆ تنم Ù…ÛŒ لرزد.اØساس Ù…ÛŒ کنم بدنم خیس شده است. آب دهانم به سختی پایین Ù…ÛŒ رود Ú©Ù…ÛŒ گلویم Ù…ÛŒ سوزد... ای کاش همین Øالا یک صاعقه Ù…ÛŒ آمد Ù…ÛŒ خورد وسط این تیر. به آسمان نگاه Ù…ÛŒ کنم , صاÙ� صاÙ� است. اگر زلزله ای Ù…ÛŒ آمد , اگر Ù…ÛŒ آمد , چقدر خوب بود.
اما Øالا Ú©Ù‡ من این بالا هستم Ùˆ این طناب لعنتی دور گردنم گره خورده است Ùˆ دستبند آهنی هر Ù„Øطه بیشتر بر Ù…Ú† دستهایم Ù�شار Ù…ÛŒ آورد, Øالا , دیگر کاری از دست من ساخته نیست .
این پنج دقیقه ای را هم Ú©Ù‡ به من Ù�رصت داده بودند به اعمالم Ù�کر کنم Ùˆ دعا کنم , با این اÙ�کار بیهوده گذراندم – درست مثل همه زندگیم – Ùˆ Øالا باید منتظر باشم آن مامور از پله ها بالا بیاید Ùˆ زیر پایم را خالی کند...